خورخه ولپی در سال 1968 در مکزیکوسیتی به دنیا آمد. او یکی از اعضای نسل جنبش کِرک است (کِرک به معنای «گسیختگی» در چارچوب آوانگاردهای آمریکای لاتین). او با همکاری ایلوی اوروز، ایگناسیو پادیلا، ریکاردو چاوز و پدرو آنخل پالو، مانیفِست کرک را در سال 1996 نوشت. این «گسیختگی» به معنای جدایی از حرکات بدبینانه و سطحی و منسوخ گذشته بود.
مانیفیست کرک میراث قدرتمند سروانتس، کافکا، فلوبِر، رولفو، یانیز و کالوینو و دیگران را بهیاد میآورد، با این تفاوت که روح ادبی جدیدی را تداعی میکند. از طرفی زیباییشناسی که برخی از متون کورتازار یا گارسیا مارکز (جنبش مشهور رئالیسم جادویی) جرقه زدند، دیگر عطش نوآفرینی را ارضا نمیکرد. زیباییشناسی کرک منعکسکنندۀ احساس ناامیدی از پیشرفت تمدن است. به گفتۀ بن اِرنرایش، ادبیات کِرک با احساس سرخوردگی نسبت به جهان ارتدوکس نِئولیبرال- چه ماهیت پسا مِلی و چه پسا ایدئولوژیک- نفوذ پیدا کرده است که در آثار دیگر وُلپی همچون در جستوجوی کلینگزور، پایان جنون، یا فصل خاکستر مشهود است. میتوان به اظهارات ارنرایش اضافه کرد که این سرخوردگی نسبت به باور اغراقآمیز به ناسیونالیسمها، نظامهای فکری قومگرایانه مبتنی بر تفکر واحد و میهنپرستیهای افراطی گسترش یافته است.
اولین رمان منتشر شده ولپی، حتی در سکوتی تاریک، فرم جدیدی از زیباشناختی، تحول عظیم نحوی در ساختار داستان معاصر، و پیشنویسی است بر مانیفِست کِرک. بهنظر میرسد این نحو جدید از سبک نئوباروک الهام گرفته شده باشد که دربارۀ خورخه کوئستا، شاعر-شیمیدان، یکی از اعضای گروه لوس کُنتِمپُرانئوس (1920-1950) نوشته است. کوئستا خود را شاعر اشعار سرگیجهآور مینامد. اگرچه این پیشفرض ادبی شایستۀ تحلیل بیشتر است، اما همین کافی است که بگوییم نوآوری این سبک نهتنها توسط گروهی از شاعران، بلکه توسط گروهی از رماننویسان، بنیانگذاران جنبش کِرک، غنی شده است. جنبشی که قهرمانانِ آن نویسندگان مکزیکی هستند، البته ممکن است این جنبش در سایر نقاط آمریکای لاتین صاحبنظرانی داشته باشد.
در رمان ولپی موارد متعددی وجود دارد که در آن ترتیب نحوِ سنتیتر تغییر کرده است، نهتنها از طریق ترکیب با بخشهایی از اشعار کوئستا، بلکه بهواسطۀ استفاده از جملهها یا عبارتها، در مواقعی بدون فاعل، فعل یا مُسند. بنابراین، عبارتهایی مانند: «فراتر از زمان، فراتر از منطق»، «جاودانگی در یک لحظه»، «دستان، بله، خالقان، سبک و کدر، دستان بیحرکت رنسانس.» گاه، بهویژه در زبان اسپانیایی، حس سرخوشی را در نامههای نوشته شده توسط کوئستای احیاشده، که قهرمان داستان (به نام خورخه) در حال تحقیق دربارۀ زندگی اوست، منتقل میکند. گاهی، نحو از هم گسیخته، ترسهای راوی را به اشتراک میگذارد، به این دلیل که ممکن است دچار سرگشتگی شود و بهتدریج با موضوع مطالعهاش، کوئستا شاعر، درگیر شود. این ناامیدی قهرمان داستان در مونولوگهای همراه با غم جدایی از معشوقش آلما به اوج میرسد: «من ایستادهام، پیش از آنکه من در سکوت کامل فرو بروم، و من مینویسم.» اگرچه جمله فاعل «من» را حفظ میکند، اما قسمت دوم جمله به دلیل ماهیت معمایی آن «پیش از آنکه من در سکوت کامل فرو بروم» از نظر معنایی دچار جابهجایی شده است. هنوز مشخص نیست، که چرا در متن، منطقی بهنظر نمیرسد. تنها زمانی که خواننده در فصل اول از طریق تخیل زندۀ قهرمان داستان با بازسازی خودکشی خورخه کوئستا مواجه میشود، جملۀ «سقوط در سکوت مطلق»، درست بهنظر میرسد. جابهجایی معانی از طریق جملههای قبلی، به عنوان راهی برای پیوند فضاها، زمانها و شخصیتهای متفاوت عمل میکند.
عبارتهایی که از غزلهای کوئستا سرچشمه میگیرند به انتقال حسی از تجلی در شخصیت «کوئستا» در رمان، و وضوح هدف خورخه، قهرمان نویسندۀ جوان، کمک میکنند.
این «جابهجایی نحو» که میتوان آن را بهعنوان تغییرات نحوی با دگرگونیهای ظریف منطق در نظر گرفت، گاهی در یک بخش از شعر باقی میماند و سپس ناگهان به ظاهر بیمعنی یا غیرمنطقی بهنظر میرسد. این تأثیر آنقدر نامحسوس است که حتی ممکن است اینگونه استنباط شود که خورخه ولپی قصد نداشته زیباییشناسی جدیدی در رمان ایجاد کند، «زیباییشناسی جابهجایی»، و این فقط به عنوان محصول فرعی روند روایی بهوجود آمده است. شاید از طریق یک «تصادف خلاقانه»، یا به نوعی از طریق صدای خود کوئستا به عنوان الهامبخش. اما وقتی این نوآوریهای واقعی در نحو سنتیتر در ادبیات آمریکای لاتین در کنار مانیفست کِرک قرار میگیرد، آشکار است که اکسیر جدیدی ایجاد شده است. در رمان حتی در سکوتی تاریک، این نوع از زیباییشناسی جدید خلق میشود و پیشدرآمدی برای «گسیختگی» ادبیات کِرک است.
خورخه ولپی در مانیفِست کِرک مینویسد: «به تعبیر نیچه، پایان جهان در بیرون اتفاق نمیافتد، بلکه در قلب ما رخ میدهد… ما موجوداتی تکثیرشده یا تقسیمشده هستیم، چهکسی در آن شک دارد؟ نکته اینجاست که فقط ادبیات میتواند ما را با ارواح ادغام کند، این امکان را برای دوستان خیالی دوران جوانی فراهم میکند که واقعی یا بدتر از آن، نویسندگان روزگار ما شوند.» گویی ادبیات میتوانست آنچه را که کیمیاگران باستانی تلاش کرده بودند انجام دهند به سرانجام برساند: تضادها را آشتی دهد، تناظرها را بیاثر کند؛ آنطورکه کوئستا میخواست.
پدرو آنخل پالو، رماننویس، یکی دیگر از اعضای مانیفِست کِرک، بیان میکند که رمانهای کِرک نه از روی قطعیت، بلکه از روی شک و تردید متولد میشوند و به زبان استاندارد نوشته نمیشوند. «شکوفایی زبان، چراکه نه، حسی جدید از باروک. چه در نحو، چه در واژگان و چه در ریختشناسی.» خورخه ولپی بهطور مستقل یک دهه قبل با کمک ابیات خورخه کوئستا در داستانِ حتی در سکوتی تاریک به چیزی مشابه دست یافته بود. حتی در سکوتی تاریک، با جسارت، نثر جدیدی را بیان میکند. این نتیجۀ تلاش زبان برای رهایی از جلیقۀ رئالیسم جادویی فرسوده و کهنه است.
کوئستا معتقد بود که علم با «شور امید» آغشته شده است. کوئستا متعلق به آن سلسلۀ طولانی دانشمندان-هنرمندان دورۀ رنسانس است که شامل افرادی مانند لئوناردو داوینچی، لوکا پاچیولی و نیکلاس کوزا میشوند. تلفیق تضادها، مفهوم مهم کیمیاگری برای سوررئالیستهایی مانند آندره برتون، در ذهن کوئستا جا افتاد و او را به ترکیب ماده و انتزاع سوق داد؛ مواد و کلمهها؛ مسیر خطرناکی که او را به آزمایش با بدن خود متمایل کرد. ولپی، در نگارش حتی در سکوتی تاریک، کاری را انجام داد که باختین، فیلسوف و متخصص ادبیات روس، آن را وِژیوانی نامید، جایی که نویسنده سعی میکند بدون از دستدادن فردیت خود، وارد زندگی شخصیت خود شود. وِژیوانی، در مقابل همدلی، منجر به نوعی غنیسازی معنوی میشود. حتی در سکوتی تاریک، با روایتی کوتاه پرسشهای عمیقی را دربارۀ زیباییشناسی و علم، فلسفه و روانشناسی، شیمی و کیمیا مطرح میکند. این رمانِ آمیخته با بیوگرافی، استعدادی جوان را در کار با زبان نشان میدهد و ارائهدهندۀ تلاشی جدی برای نوآوری نهتنها در واژگان یا نحوه رمانهای مکزیکی، بلکه محتوای موضوعی آنهاست. در واقع، این اولین رمان مکزیکی است که به نوشتن به عنوان فرآیندی متحولکننده، نزدیک میشود. در نوعی آگاهی فزایندۀ فراداستانی، خورخه، قهرمان داستان، متوجه میشود که نوشتن، او را تغییر میدهد. علاوهبراین، این اولین رمان مکزیکی است که مضامین شعر (زیباییشناسی) و علم را با هم ترکیب میکند و آنها را در کانون بررسی قرار میدهد. اینها برخی از دلایلی هستند که حتی در سکوتی تاریک را بهحق، سزاوار جایگاهی میداند که در ادبیات مکزیک و آمریکای لاتین بهدست آورده است.
خورخه ولپی در این رمان کوتاه چشمان ما را به روی بافت همیشه در حال تغییر دنیای نویسنده، به اسکیزوفرنی، آسیبهای آن، و به «خردشدگی مالیخولیایی» آن باز میکند. در دنیای خورخه ولپی، مخاطب نوعی وِژیوانی را تجربه میکند. خورخه ولپی همراه با دیگر اعضای جنبش ادبی کِرک، گفتوگوی تازهای را با واژۀ درخشان و هموارهنادر فراجوهری آغاز میکند.