محمدجوادی؛ متولد 1359 تهران است. از 19 سالگی و با تکمیل تحصیلاتش در حوزه زبان انگلیسی، کار ترجمه را آغاز کرده. وی همچنین در سال 78 تحصیلات خود را در زبان فرانسه آغاز و به یک مترجم دو زبانه تبدیل شد. نخستین کتاب ترجمهای از او در سال 1385منتشر شده. جوادی تاکنون ترجمههای متعددی در حوزههای روانشناسی، آموزشی دارد اما در این میان توجه خاصی به ترجمه آثار ادبیات داستانی جهان داشته اشت. او تاکنون ترجمه آثاری را از نویسندگانی همچون کریستین بوبن، اما داناه و جوزف بویدن را در کارنامه کاری خود دارد. او همچنین دوره ویراستاری را نیز گذرانده و یک ویراستار است. گفتوگو با این مترجم را خواهید خواند:
برای ترجمه آثار داستانی، ملاکهای انتخابیتان چیست؟
بهنظر من انتخاب کتاب، مهمترین بخش در فرایند ترجمه آثار داستانی است که معمولا بین یک تا دو ماه یا شاید بیشتر به آن زمان اختصاص میدهم. بیشتر انتخابهای من از میان رمانهای جایزه گرفته است. جوایزی نظیر بوکر، پولیتزر، لیبریس و…. در مرحله بعد باید با موضوع داستان ارتباط برقرار کنم. همانطور که میدانید ترجمه فعالیتی است که با عشق و علاقه همراه است؛ بنابراین اگر علاقهای درکار نباشد کار خوب نمیشود، درحقیقت این قسمت گلوگاه است. البته شاخصهای دیگری هم باید درنظر گرفت؛ عدم مغایرت با ضوابط تعیینشده از سوی وزارت ارشاد و حجم کتاب که با توجه به شرایط امروز بازار کاغذ متاسفانه جهتگیری ناشران به سمت چاپ کتابهای کمحجم رفته است.
به نظر شما در سطحی کلانتر؛ مجموعه انتخابهایی که از سوی مترجمان یک جامعه صورت میگیرد، مطابق با چه شاخصههایی میتواند وضعیتی مناسب را برای حوزه ترجمه ادبیات داستانی در جامعه فراهم آورند؟
بهطور کلی بالابردن سطح فکر، اندیشه، از مهمترین اهداف نوشتن کتاب و بالطبع ترجمه آن است. این اهداف در خلق آثار داستانی در گذشته با امروز تغییر کرده است. با نگاه به رمانهای دهههای گذشته متوجه میشویم که اهمیت به خصیصههای خوب انسانی و قهرمانپروری بیشتر مدنظر بود اما امروز ضعفها و ناتوانیهای انسان در رمانها به چالش کشیده میشود و سبکها و شاخصها هم با توجه به تغییر دیدگاه انسانها تغییر کرده است. از طرفی باید به این نکته توجه داشت که جوامع از لحاظ فرهنگی و شرایط اجتماعی در سطوح مختلفی قرار دارند و به همین نسبت شاخصها هم تغییر میکند. و درست به همین دلیل ممکن است رمانهای مطرح در سطح جهانی در ایران با استقبال چندانی مواجه نشود. متاسفانه مردم ما در کتابخواندن تنبل هستند. بهطور مثال ترجیح میدهند فیلم ببینند (آن هم در خانه و نه سینما) تا داستان بخوانند. ابتدا باید فرهنگ خواندن کتاب در کشور ترویج پیدا کند و بعد شاخص برای آن تعریف شود. در حال حاضر در کشور شاخصها را مترجم تعیین نمیکند بلکه شرایط حاکم بر جامعه این کار را انجام میدهد. همانطور که گفتم گرانی کاغذ، پایینبودن درصد قشر رمانخوان، عدم ریسکپذیری سرمایهگذاری ناشران در چند سال اخیر روی رمانهایی که ممکن است از لحاظ سبک داستان، نو سیال ذهن یا بهخصوص نویسنده در کشور ناشناخته باشد ترجمه آثار داستای را با چالش مواجه کرده است.
آیا برآیند جریان ترجمه در سالهای اخیر، توانستهاست به شرایط مطلوب و تاثیرگذار رویه نویسندگی و نقد آثار داستانی در نویسندگان و منتقدان منتج شود؟
متاسفانه شخصاً به این موضوع خوشبین نیستم. در چند سال اخیر روند ترجمه به سوی داستانهای کوتاه، رمانهای کمحجم و منحصراً آثار شناختهشده از نویسندگان مطرح سوق پیدا کرده است. بهنظر شما پل اُستر در سال چند رمان مینویسند که بیشتر ناشران و مترجمان در انتظار انتشار کتابش میمانند تا بلافاصله آن را ترجمه و چاپ کنند. و در این چند سال هم که تب موراکامی بین ایرانیها اپیدمی شده است. فکر میکنم شرایط کنونی بهگونهای است که جامعه توانسته فرهنگ خود را به ناشر و مترجم دیکته کند درصورتی که باید برعکس باشد؛ مترجم و مهمتر از آن ناشر وظیفه دارد بهمنظور بالابردن سطح فکر، فرهنگ و دیدگاه مردم نهفقط رمانهای مطرح بلکه آثار باارزش ادبی را هم منتشر کند و جلسههای نقد برای آنها برگزار شود. در هر حال این اتفاق باید از جایی بیفتد و چهبهتر هرچه زودتر شروع شود. البته باید اذعان کرد در شرایط کنونی ناشر برای بقای خود تلاش میکند و از این نظر باید به آنها حق داد. اعتقاد دارم سازمانها و وزارتخانههای مربوطه باید در این شرایط به کمک ناشران، مترجمان و نویسندگان بیایند و غیر از این راه نیست.
به عنوان یک مترجم؛ فکر میکنید با توجه به شرایط و مقتضیات زمان، ملاکهای یک ترجمه خوب، چه ملاکهایی هستند؟
شرایط و مقتضیات زمان در پارامترهایی نظیر انتخاب موضوع کتاب و بحث ممیزی تاثیرگذار است، اما معتقدم ترجمه خوب، در هر دورهای، ضمن حفظ سبک داستان و هدف نویسنده باید برای خواننده فارسیزبان کاملاً ملموس و قابل فهم باشد. وقتی خواننده داستانی را خواند و از آن لذت برد بدون اینکه احساس کند داستان ترجمه شده است آنوقت میتوان گفت مترجم خوب عمل کرده است. از طرفی این به آن معنی نیست که ترجمه صحیح و درست و امانتداری کنار گذاشته شود؛ این کفه ترازو باید متعادل حفظ شود و مهارت مترجم هم در اینجاست که مشخص میشود.
ابتداییترین اصل در ترجمه، این است که مترجم با مختصات زبان مبداء آشنا باشد. اما برخی از آثار ترجمهای، آنچنان که باید و شاید نمیتوانند برگردانی همهجانبه از یک اثر خارجی باشند. به نظر شما؛ به جز آشنایی مترجم با زبان مبدا، چه معیارهایی باید رعایت شود تا حاصل مطلوبی را نتیجه دهد؟
شخصاً معتقدم مترجم موفق باید با الفبای نویسندگی و تکنیکهای آن آشنا باشد. بداند فراز و فرود داستان کجاست و از سبکهای داستانی آگاهی داشته باشد. ترجمه داستان فقط ترجمه نیست، کار پژوهشیای است که نیازمند تحقیق درمورد پارامترهای مختلف نظیر فرهنگها، مردم، مکانها و… که منحصراً با کمک فرهنگ لغت نمیتوان به آن رسید. خود من در زمان ترجمه داستان مطمئناً بخشبهبخش همه صحنهها و فضاها را در ذهنم تجسم میکنم و حتی فیلمهای زیادی با موضوعهای مرتبط میبینم تا بتوانم آن را کاملاً درک کنم.
اما در مورد زبان مقصد که فارسیاست هم مباحثی وجود دارد! اولا یک مترجم تا چه حد باید توانایی نگارشی متن ترجمه شده را به زبان مقصد(که معمولا زبان مادریاش است) داشته باشد؟
همانطور که قبلاً هم گفتم ترجمه خوب زمانی شکل میگیرد که خواننده احساس نکند داستانی که میخواند ترجمه شده است. هر وقت شما داستانی خواندید و احساس کردید به زبان مادریتان نوشته شده است مترجم آن موفق عمل کرده است. مطمئناً آشنایی با مباحث دستور زبان فارسی و تا حدودی زبانشناسی برای مترجم ضروری است و در شکلگیری شیوایی و فصاحت زبان مقصد مؤثر است. مترجم خوب زمانی موفق خواهد بود که فارسی ترجمهشدهاش شیوا و روان باشد. مترجم هرچقدر هم که در ترجمه تبحر داشته باشد، اگر نتواند آن را به زبان مبدأ بهدرستی انتقال دهد کارش بیهوده است. مشکلی که امروز به وضوح مشاهده میشود.
حتما شما هم با مواردی روبهرو شدهاید که یک مترجم، آثار متعدد را از نویسندگانی مختلف، با یک زبان یکنواخت ترجمه میکند؛ یعنی نوعی تکلحنی. در اینباره چه نظری دارید؟
هر داستانی زبان خاص خودش را دارد و فکر میکنم این تکلحنی شاید به عدم انعطافپذیری مترجم برگردد که نمیتواند زبان داستان را درآورد. بهطور مثال رمان اتاق که راوی آن پسری پنجساله است با رمان کودک 44 که به فضای شوروی سابق بعد از جنگ جهانی برمیگردد کاملاً متفاوت است. حتی در رمانهای سهگانه هم که معمولاً یکسری اتفاقها را دنبال میکند اینطور نیست.
شما سابقه ترجمه از فارسی به انگلیسی را نیز داشتهاید! آیا فکر میکنید با ترجمه معکوس، بتوان آثار ادبی داخلی را؛ به بازارهای جهانی ادبیات معرفی کرد؟ یا اینکه معتقدید این کار باید توسط ناشران خارجی برنامهریزی و صورت بگیرد؟
برای این کار ابتدا آثار ادبی داخلی باید در سطح جهانی نوشته شود؛ از لحاظ موضوع، تکنیک، فضاسازیها و… برای نمونه آثار آقای دولتآبادی این ویژگیها را دارد و در کارهای جدید هم سرزمین نوچ آقای ارزاقی این قابلیت را دارد. اما مرحله بعد نشر اثر ادبی است که ناشر خارجی اقدام میکند و امتیاز آن یا همان حق کپیرایت را از ناشر ایرانی میخرد. برای چاپ هر کتابی به زبانی دیگر و در کشور دیگر باید ناشر کشور مقصد اقدام به این کار نماید. اینکه ناشر ایرانی بخواهد خودش اینکار را بکند پرهزینه است و مستلزم آشنایی با شرایط چاپ و پخش در آن کشور است.
با توجه به اینکه شما «ویرایش» را به شکل تخصصی آموختهاید، خلأ ویراستار و ویرایشهای درست را در آثار ترجمهای و حتی تالیفی احساس میکنید و این خلأ تا چه حد میتواند بر نتیجه کار تالیف یا ترجمه داشته باشد؟
متاسفانه در ایران هنوز بحث ویرایش و ویراستار جا نیفتاده است. در تصور بسیاری ویراستاری یعنی فقط جداکردن و چسباندن بعضی واژهها و غلطهای دیکتهای که منحصرا تحصیلکرده رشته ادبیات فارسی انجام دهد. معتقدم ویراستار مهمترین کار را قبل از چاپ کتاب انجام میدهد چون آخرین بخش از فرایند تالیف و ترجمه، ویرایش است. ویراستار خوب با پیشنهادهای سازنده میتواند تاثیر بهسزایی در هرچهبهترشدن کار داشته باشد. مترجم یا مولف بهدلیل اینکه ذهنش کاملاً درگیر متن ترجمه یا تألیفی شده است نمیتواند بسیاری از موارد اصلاحی را ببیند و این وظیفه ویراستار است. حتی در آثار ترجمهشده، ویراستار باید به زبان مبدأ تسلط داشته باشد.
به نظر میرسد غالب نویسندگان ما؛ از اینکه یک ویراستار متنشان را ویرایش نحوی و معنایی بکند، خوششان نمیآید. چرا اساسا ویراستاری در کشور ما جایگاه مناسب خود را پیدا نکرده است؟
بهدلیل اینکه هنوز ویراستار حرفهای در ایران نداریم یا اگر باشد تعدادشان انگشتشمار است؛ که مشابه وضعیت مترجمان و نویسندگان است. ویراستاران معمولاً فارغالتحصیلان رشته ادبیات فارسی یا علاقهمندان به این حرفه هستند که بعداز گذراندن دورهای کوتاهمدت مشغول بهکار میشوند؛ آن هم در قبال هزینهای ناچیز. مشکل نویسندگان و مترجمان هم در برخی موارد به همین موضوع برمیگردد که دوست ندارند متنشان را در اختیار آنها بگذارند. و علت دیگر این است که بسیاری از نویسندگان و مترجمان کشورمان هنوز به این دیدگاه نرسیدهاند که متن نیاز به ویرایش دارد. خود من با وجود اینکه دوره ویرایش را نزد یکی از بهترین ویراستاران کشور آقای صلحجو گذراندهام و حدود 6 سال هم کار ویرایش انجام میدهم، باز هم پس از تمامشدن ترجمه کتاب از ناشر میخواهم کار را بهدست ویراستار بدهد، البته ویراستاری که از مهارت او در این زمینه مطمئن باشم؛ در غیر اینصورت کار به همان صورت برای چاپ آماده میشود. معمولاً برای هرچهبهترشدن کار، آن را بعد از ترجمه یک یا دو بار با متن اصلی تطبیق میدهم و سه بار میخوانم.
چقدر آثار داستانی ایرانی را دنبال میکنید؟ نظرتان درمورد سطح کیفی آنها چیست؟
متاسفانه احساس میکنم آثار داستانی ایرانی امروز به مجموعه داستانهای کوتاه و رمانهای کمحجم محدود شده است. فکر میکنم نویسندگان تاحدودی کمحوصله شدهاند و ترجیح میدهند کارشان زودتر منتشر شود تا اینکه کار با کیفیتتر درآید. البته نباید از حق گذشت که نویسندگان خوبی هم در کشور وجود دارد که کارهای خوبی بیرون دادهاند. شخصاً ترجیح میدهم کارهای خارجی را بخوانم.
در کارنامه ترجمهتان؛ ترجمه «جاده سه روزه» و «از میان صنوبرهای سیاه» از سهگانه جوزف بویدن به چشم میخورد. کمی درمورد این نویسنده و این دو رمان توضیح دهد و بگویید به نظر شما چقدر اهمیت دارد که آثار سریالی و چندگانه؛ توسط یک مترجم؛ به شکل کامل ترجمه شود.
جاده سه روزه اولین رمان جوزف بویدن (Joseph Boyden) کانادايي است كه انتشارات مرواريد بهچاپ رسانده است. نام کتاب از بخشي از فرهنگ و آیین سرخپوستان آمریکای شمالی گرفته شده است كه به مرگ و گذر از این دنیا به دنیای دیگر اشاره دارد. سبک معماگونه داستان مخصوصاً در چند فصل اول که راوی مشخصي ندارد، کاربرد مونولوگهاي فراوان و گاه مبهم، همراه با دیالوگهايي ميان راویان و دیگر شخصيتها، تغییر مداوم زمان و مکان و نيز استفاده از توصيفهاي جزء به جزء، شیوا، بدیع و زنده، خواننده را مشتاقانه به دنبالكردن داستان ترغيب ميكند.حوادث این رمان در دو فضای جنگ، مناطق جنگی اروپا در خلال جنگ جهانی اول، و طبیعت وحشی کانادا اتفاق میافتد و خواننده را از یک سو در بطن جنگ همراه با ترس، اضطراب، وحشت و آسیبهای روحی و فیزیکی سربازان قرار میدهد و از سوی دیگر با عقاید، رسوم و زندگی سرخپوستان قبایل آمریکای شمالی آشنا میکند. این رمان برگرفته از زندگی واقعی قهرمان كانادايي در جنگ جهانی اول به نام فرانسیس پگاماگاباو (Francis Pegamagabow) از قبیله اوجیبوی (Ojibwe) است که براساس آمارهای غیر رسمی، 378 را به تنهایی کشت و یکی از معدود سربازان کانادایی بود که تمام جنگ جهانی اول را، از سال 1914 تا 1918، در جبههها جنگید. اين رمان به پانزده زبان ترجمه شده و در بيش از 50 كشور جهان به چاپ رسيده و کمی پس از انتشار، جوایز متعددی از محافل ادبی گوناگون کسب کرده است که برخی از آنها عبارت است از پرفروشترین رمان سال 2005 کانادا و قرارگرفتن در فهرست پرفروشترین رمانهای جهان. از میان صنوبرهای سیاه دومین رمان جوزف بویدن کانادایی است که در سال 2008 منتشر شد. این رمان یک سال پس از انتشار، جایزه گیلر، ارزشمندترین جایزه ادبی کانادا را از آن خود کرد و در همان سال جایزه لیبریس را در دو بخش نویسنده سال کانادا و حوزه ادبیات داستانی بهدست آورد. اين كتاب در سال 2010 نيز نامزد دريافت جایزه ایمپک دابلین، گرانقیمتترین جایزه ادبی جهان شد. این اثر هم مانند رمان اول درونمایهای از زندگی سرخپوستان کانادا دارد، با این تفاوت که داستان از فضای جنگ جهانی دور شده و حالا نبردی دیگر پیش روست؛ تلاش برای حفظ سنتهای گذشته در دورهای که هجوم شهرنشینی دنیای امروز هرچه را که مقابلش باشد، از سر راه برمیدارد اما این فقط لایه بیرونی داستان را تشکیل میدهد و فراتر از آن موضوع خودشناسی شخصیتهاست که در لایه درونی جلوه میکند. ویل برد و خواهرزادهاش «آنی» راویان اصلی داستان هستند که به دلیل اتفاقی که برای ویل افتاده، نمیتوانند با هم صحبت کنند و نوعی ارتباط ذهنی قوی بین آنها برقرار میشود؛ و همین تلهپاتی است که داستان را با تکگوییهای فراوان همراه کرده است. فضای مبهم بهویژه در ابتدای داستان و شخصیتها ذهن خواننده را از همان ابتدا درگیر خود میکند. و درمورد سهگانهها اعتقاد دارم بهدلیل اینکه از لحاظ موضوعی در ادامه هم هستند باید ترجمه شوند چون داستان بهنوعی ناتمام میماند. بهنظر من ایده نوشتن سهگانه مستلزم طرح داستان بسیار قوی است که بتواند در سه بخش ادامه داشته باشد؛ بنابراین ارزش ترجمهکردن را دارد.
در حال حاضر مشغول ترجمه چه آثاری هستید و چه کتابهایی را در دست چاپ دارید؟
در حال ترجمه رمان گذرگاه اثر جاستین کرونین هستم که در ژانر وحشت است و تا آخر امسال به ناشر تحویل میدهم. این رمان 750 صفحهای بخش اول از سهگانه این نویسنده است که فیلم آن هم درحال ساخت است که قرار بود ریدلی اسکات آن را کارگردانی کند و انشاا… بعد از دریافت مجوز، نشر کتابسرای تندیس منتشر خواهد کرد و فکر میکنم حجیمترین رمانهای چند سال اخیر در کشور باشد. رمان دیگر کبوتر انگلیسی اثر استیون کِلمان است که برای دریافت مجوز به ارشاد فرستاده شده است که انشاا… نشر افق منتشر خواهد کرد. برنامه آیندهام هم ترجمه بخش دوم رمان گذرگاه است با نام دوازده.