مترجم: محمد جوادی
نشر: سفیر اردهال
سال انتشار: 1389
ترجمه شده از زبان انگليسي
در جوامع امروزی، صنعتی شدن شهرها، پیشرفت تکنولوژی، افزایش فشار کار روزمره و… انسان را با بحران های مختلف جسمی و عاطفی مواجه کرده است. ترس، اضطراب، وسواس، عدم تمرکز فکری و… ، همگی حاصل همین تغییر ها هستند که در صورت عدم رسیدگی و توجه، می تواند سلامت روانی را تحت تأثیر قرار دهد و شخص را با مشکل های عدیده ای مواجه سازند. می توان گفت در دنیای امروز، داشتن زندگی سالم، پرنشاط و بدون نگرانی آرزوی بسیاری از خانواده ها در سراسر جهان است. آرزویی که به واسطه ی مشغله ی کاری، فرزندان و والدین از دیدن همدیگر، صحبت و درد و دل کردن محروم می شوند.
این حوادث گاهی در قالب آسیب جسمی و گاهی نیز به صورت بحران عاطفی اتفاق می افتد. تصادف با ماشین، عدم قبولی در کنکور و امتحان، طلاق، شکست در عشق، از دست دادن پدر و مادر و نزدیکان، مریضی، نقص عضو و… ، نمونه ای از هزاران حادثه ای است که همه ی ما با آن ها مواجه شده ایم. حال سوال مهم این است که چگونه پس از بروز آسیب های جسمی و روحی می توانیم دوباره به شرایط قبل از آسیب باز گردیم؟
جری وایت (jerry white)، نویسنده ی کتاب هرگز ناامید نخواهم نشد، در سال 1984 پای خود را در حادثه ی انفجار مین از دست می دهد. وی پس از وقوع این حادثه با صبر و تحمل زیاد و اراده ی قوی بر این چالش فائق می شود و با غلبه بر بحران ایجاد شده در زندگی اش، در راستای پیشرفت و موفقیت گام بردامی دارد. وی در سال 1997 جایزه ی صلح نوبل را دریافت کرد و یکی از اعضای «انجمن بازماندگان» است. جری با بسیاری از اشخاصی که در زندگی آسیب های مختلف جسمی و روحی دیده و با موفقیت بر آنها غلبه کرده اند گفتگو کرده است. جری در این کتاب پنج مرحله برای مقابله با حوادث و مشکل های زندگی و غلبه بر آن ها و همچنین تقویت امید به زندگی در نظر گرفته است. از مهم ترین افرادی که جری با آنان در این زمینه صحبت کرده می توان لانس آرمسترانگ، نلسون ماندلا و مرحوم شاهزاده دایانا را نام برد.
این کتاب از طریق تجربه های خود نویسنده و داستان زندگی این افراد پنج مرحله را به صورت گام به گام نه تنها به منظور مقابله با بحران ها بلکه در ادامه برای تکامل و تعالی در زندگی در اختیار خوانندگان قرار می دهد.
شما در زمان مطالعه ی این کتاب به طور مکرر با دو واژه ی «بازمانده» یا نجات یافته و «قربانی» برخورد می کنید. منظور از بازمانده شخصی است که پس از وقوع حادثه و اتفاق ناگوار، با تلاش، اراده و تقویت نیروهای درونی دوباره به زندگی بازگشته و مسیر پیشرفت و تعالی را در پیش می گیرد و قربانی به فردی گفته می شود که پس از مواجه با بحران، احساس شکست کرده است و حاضر به بازگشت به شرایط پیش از بحران نیست.
در پایان، توصیه ی من به خوانندگان این است که پس از مطالعه ی هر فصل از کتاب، اندکی تامل کنند و بحران هایی که خود تجربه کرده اند را براساس مباحث مطالعه شده مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند.
صحبت های نویسنده ی کتاب با خوانندگان
نام من جری وایت است. یکی از موسسین «انجمن بازماندگان حوادث» هستم. پیام ما در این سازمان و همچنین آرزوی قلبی من کمک به بازماندگان حوادث و وقایع ناگوار و تلاش برای بازگرداندن آنان به ادامه ی زندگی است. این کار شاید در نگاه اول ساده به نظر برسد، اما در بسیاری از مناطقی که من در آنجا به قربانیان کمک کردم ایجاد حس غلبه بر مشکل ها به سادگی در افراد به وجود نمی آمد.
هدف از حضور در این سازمان و کمک به قربانیان، به دلیل حوادث مختلفی بود که در زندگی من اتفاق افتاد و یکی از بزرگ ترین آن ها مربوط به 12 آوریل سال 1984 می شود. در آن موقع 20 سال داشتم و در اردوی تفریحی به یکی از کشورهای آسیای جنوب شرقی پایم روی مین رفت و با منفجر شدن آن، پای خود را از دست دادم. همچنین، این حادثه زندگی مرا به دو بخش «زندگی پیش از حادثه ی انفجار» و «زندگی پس از حادثه ی انفجار» تقسیم کرد. این حادثه به من درس صبر، تحمل و انعطاف پذیری در برابر سختی ها و حوادث زندگی را آموخت که خود انگیزه ای برای من شد تا به دیگر بازماندگان حوادث کمک کنم. یاد گرفتم چگونه با پای مصنوعی راه بروم و اینکه چگونه با وجود این اتفاق ناگوار در زندگی ام و نداشتن یک پا، از زندگی لذت ببرم و با انگیزه ای بالا به ادامه ی این مسیر پر پیچ و خم فکر کنم. در سفری که در سال 1996 به کشور کامبوج داشتم و در عبور از مناطق مختلف، افراد معلول زیادی را دیدم که نتیجه ی جنگ ها و کشمکش های نظامی در این کشور بود. هنگامی که در یکی از خیابان های آنجا راه می رفتم دختر 8 یا 9 ساله ای لنگ لنگان به سمت من آمد، به پای مصنوعی من اشاره کرد و گفت:«تو یکی از ما هستی» و سپس به چوب زیر بغلی دست سازش تکیه داد. من با این حرف دختر به این فکر افتادم که چگونه می توانم به او و هزاران مردمی که مانند او دچار چنین مشکل هایی شده اند کمک کنم. تصمیم گرفتم به آنان در بازیابی خود و بهبود دوباره کمک کنم، بنابراین برای تاسیس انجمن حمایت از چنین افرادی فعالیتم را آغاز کردم. عقیده ی من این بود که همه ی ما در نبرد با کشمکش های درونی و بیرونی مختلفی هستیم، بنابراین بهتر است که از یکدیگر حمایت و به هم کمک کنیم تا بهتر بتوانیم بر آن ها غلبه کنیم. این انجمن را «شبکه ی بازماندگان از حوادث انفجار مین»نامیدیم که اهداف آن ممنوع کردن استفاده از مین های زمینی و کمک به بازماندگان این حوادث به منظور برخورداری از پای مصنوعی و همچنین پیدا کردن شغل بود. این پیام به تمامی سازمان ها و دولت های سراسر جهان از جمله سازمان ملل، سالن های کنگره ها، سفارتخانه ها، بیمارستان ها و… فرستاده شد. در طی این مسیر بود که، با افراد بااراده ای که بازماندگان چنین حوادثی بودند ملاقات کردم و ساعت ها با هم در باره ی پیداکردن مسیر موفقیت و پیشرفت پس از مواجه شدن با حوادث و مسائل تکان دهنده در زندگی صحبت کردم. این کتاب حاصل تجربه های خودم و دیگر بازماندگان حوادث می باشد.
آنان می گویند مواجه شدن با مشکل ها و اداره ی آن ها است که انسان را از لحاظ جسمی و روحی قوی می کند. این کار ساده ای نیست چون تا وقتی خودتان با اداره ی قوی تصمیم به بازگشت به زندگی نگیرید شرایط تغییر نمی کند. این را بدانیم که خوشی ها و لذت های زندگی به دنبال ما نمی آیند بلکه ما باید آن ها را انتخاب کنیم. زمانی که من شش ماه در بیمارستان بستری بودم، هیچ کس ترس از شش عمل جراحی و درد آن را به غیر از خود من تحمل نکرد، این عمل های پیاپی مرا خسته و ضعیف کرده بود. وقتی برای اولین بار بر روی ویلچر نشستم، انتظار داشتم پرستار آن را برای من هل بدهد، اما او با خنده گفت که خودم باید آن را حرکت دهم و من هم آن کار را انجام دادم که آغاز حرکتی بود برای شروع دوباره. هیچ کس از آینده خبر ندارد، بنابراین لازم است با تقویت نیروهای درونی و انعطاف پذیر کردن روحیه ی خود، برای مقابله با حوادث پیش بینی نشده ی آتی آماده شویم و این وظیفه ای است که تنها بر عهده ی خود ما است و کسی آن را برای ما انجام نمی دهد.
نکته ی مهم و البته خوشحال کننده این است که ما تنها نیستیم بلکه بسیاری از افراد با شرایط مشابه و مشکل های گوناگون وجود دارند که قبل از ما این مسیر بازگشت دوباره به زندگی موفق را پیدا کرده اند و تجربه های آنان می تواند کمک های فراوانی به ما کند. تجربه های آنان به ما نشان می دهد که هر شخص آسیب دیده با حمایت مناسب می تواند بهبود یافته و به پیشرفت و تعالی در زندگی برسد. غلبه بر رنج ها و سختی ها پلی است که ما را به عشق، شادی و امید می رساند، اما باید خودمان از صمیم قلب بخواهیم به آن ها برسیم. همیشه و در همه جا از صمیم قلب رسیدن به آن ها را در ذهن خود مجسم می کنم و درست به همین دلیل است که زندگی برای من بسیار زیبا و جذاب است.
زمانی که کودکی 5 یا 6 ساله بودم همیشه به این موضوع فکر می کردم که چرا باید حوادث و مسائل ناخوشایند اتفاق بیافتد؟ اما جوابی برای آن پیدا نمی کردم. بنابراین فکر می کردم که زندگی خیلی بی رحم، ناعادلانه و پر از اتفاق های ناگوار است. این نتیجه گیری بسیار ناراحت کننده بود. برای بسیاری از چراها حتی کوچک ترین جوابی نداشتم. بنابراین سوال خود را به چگونگی حادث شدن مشکل ها شروع کردم؛ به این صورت که چگونه حوادث در زندگی مردم اتفاق می افتد و چگونه باید بر آن ها غلبه کرد؟ این سوالی بود که مدت طولانی از خود می پرسیدم و فکر می کنم به جواب های مناسبی نیز رسیده ام که حاصل گفتگو و ملاقات و کسب دانش و تجربه از اشخاص موفق در این حوزه، از سراسر جهان است؛ افرادی که در مسیر زندگیِ از میان لحظه های سخت و ناگوار خود را تقویت کرده اند و درنتیجه ی این مجادله، نیرومندتر، عاقل تر و هوشیار تر شده اند و حتی سپاسگزار این حوادث و مشکل ها هستند.
تمامی ما این اشخاص را تحسین می کنیم. آیا می توانیم نام خود را در فهرست چنین افرادی قرار دهیم؟ آیا به راستی راهی برای مبارزه و تقویت خود در طی بحران وجود دارد؟ مطمئن هستم که وجود دارد. بر این عقیده ام که ما نه تنها در شرایط سخت محکم تر و قوی تر می شویم، بلکه این شرایط پلکانی برای تعالی ما خواهد بود، چرا؟ به دلیل اینکه آن را تجربه کرده ام و همچنین بسیاری از افرادی را دیده ام که موفق شده اند تا خود را از شرایط ناگوار به شرایط ایده آل برسانند. در طول دوازده سال گذشته مطالعه های زیادی را روی بازماندگان از سراسر جهان انجام دادم و شاهد بودم که بسیاری از آنان پس از شکست، زندگی خود را بازسازی کرده اند و یا یاد می گیرند که راه موفقیت و تعالی را در پیش بگیرند.
چگونه آنان این کار را انجام می دهند؟ شما در این کتاب می خوانید که چگونه این افراد با حوادث ناگوار مواجه شده اند و بر مشکل ها فائق می آیند، زیرا خودشان می خواهند که به سوی موفقیت گام بردارند.
موفقیت بیشتر در ارتباط با تقویت اراده، ذهن و چگونه فکرکردن شما است تا در ارتباط با چگونه حس کردن شما. همان طور که همسرم می گوید ما نمی توانیم اتفاق ها را تغییر دهیم اما می توانیم فکر و ذهن خود درباره ی آن عوض کنیم. چالش اصلی در درون ماست؛ حقایق را نمی توانیم تغییر دهیم، اما نوع تفکر خود را درباره ی حقایق و وقایع زندگی می توانیم عوض کنیم. متأسفانه بسیاری از مردم در برابر مشکل ها ضعف و ناتوانی از خود نشان می دهند و به راحتی آن را می پذیرند. مطمئناً در گوشه ای نشستن و در مقابل حوادث ساکن و بی تحرک بودن کار بسیار راحتی است.
چگونه می توان در مقابل رنج ها و حوادث عکس العمل مناسب نشان داد؟ و در موقع بروز آنها چه هدف و انگیزه ای برای بازگشت دوباره وجود دارد؟ این انگیزه و هدف «زندگی» است.
هدف من از نوشتن این کتاب تشویق کردن، دلگرم کردن و انگیزه دادن به شما منظور حضور قوی در بین همنوعان و اجتماع است. در زمان گذشته بسیاری از مردم در برابر حوادث خود را کنار می کشیدند یا تسلیم می شدند که شاید به نوعی واکنش طبیعی و حفاظت از خود باشد؛ درست مانند حلزون که در مواقع خطر به داخل صدفش می رود. اما این را بدانید که تسلیم شدن و گوشه گیری، شمار را خواهد کشت.
امیدوارم که داستان من و آن عده ای که از سراسر جهان ملاقات کرده ام روشنگر چراغ امید به زندگی و تعالی تمامی افراد به ویژه آنهایی که دچار مشکل و حوادث ناگوار شده اند باشد و حرکت به جلو را در آنان تقویت نماید. همه ی ما نیازمند آن هستیم که یاد بگیریم چگونه لحظه های ناگوار و بد زندگی را مدیریت کنیم.
من در طول بیست سال گذشته با نجات یافتگان زیادی از سراسر جهان از جمله دایانا ( Dianany )، شاهزاده ولز، الی ویزیل (Elie wiesel)، لانس آرمسترانگ و … ملاقات و صحبت کرده ام، هر کدام از آنان چیزهای زیادی برای گفتن و آموزش به ما دارند.