شمارش معکوس امروز گفتگویی داشته با محمد جوادی مترجم. او متولد ۱۳۵۹ است و سال گذشته ترجمه رمان خوشخوان «جادهی سه روزه» را در کتابفروشیها داشت.
این گفتگو بصورت مکتوب انجام شده است.
پونه ابدالی
نواک: محمد کمی از خودت برایمان بگو، چه خواندهایی و از کی ترجمه را شروع کردی؟
محمد: محمد جوادی هستم. متولد ۱۳۵۹٫ فارغالتحصیل مترجمی زبان فرانسه از دانشگاه علامه طباطبایی. سال ۱۳۸۲ فارغالتحصیل شدم. از همان سنین کودکی به زبان انگلیسی علاقه داشتم و با حمایت و تشویق والدینم یادگیری زبان را آغاز کردم. در ۱۹ سالگی و پیش از ورود به دانشگاه، با تکمیل دورهی زبان انگلیسی، ترجمهی متون مختلف را آغاز کردم. علاقهام به یادگیری زبان در سال ۱۳۷۸، با ورود به دانشگاه علامه طباطبایی و تحصیل در رشتهی مترجمی زبان فرانسه دوچندان شد. اولین کار ترجمهی کتاب را در سال ۱۳۸۰ از زبان انگلیسی آغاز کردم. علاقه به هنر، بهویژه سرامیک و سفال، در کنار خواهری سفالگر که تحصیلکردهی این رشته بود، من را به ترجمهی کتاب« کار با ِگل» سوق داد، اما بهدلیل هزینهی بالای چاپ بهصورت تمامرنگی با کاغذ گلاسه و عدم حمایت از کتاب، کار متوقف شد. مدتی بعد، اولین کتابم را با نام« روانشناسی ناکامی در زندگی زناشویی و تأثیر آن بر فرزندان» از زبان فرانسه ترجمه کردم که در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسید. چند ماه بعد، در سال ۱۳۸۶، ترجمهی کار با ِگل را بازبینی و ویرایش کردم و مصمم شدم آن را به چاپ برسانم که سرانجام، با حمایت وزارت ارشاد، این کتاب نفیس را انتشارات سفیر اردهال به چاپ رساند و کمی بعد از انتشار، به علت استقبال فراوان، تجدید چاپ شد. در همان سال کتاب «مکانیزمهای دفاع روانی» اثر زیگموند فروید را با یکی از همکاران مترجم خود از زبان انگلیسی ترجمه کردم. این همکاری دونفره در کتاب بعدی با نام« زندانی در گهواره» اثر کریستین بوبن، اما این بار از زبان فرانسه، ادامه یافت. کتاب« رازهایی دربارهی زنان» اثر باربارا دی آنجلیس که او در اواخر سال ۱۳۸۸ از زبان انگلیسی ترجمه کردم، چند ماه پس از انتشار به چاپ دوم رسید. سال ۱۳۸۹ برای من سال پرکاری در زمینهی ترجمه بود. در قالب تیم چهار نفره از مترجمان، کتاب دوجلدی« گنجینهی آثار کریستین بوبن» را از زبان فرانسه ترجمه کردم که شامل تمامی آثار این نویسندهی مشهور فرانسوی است. «هرگز ناامید نخواهم شد» اثر جری وایت، برندهی جایزهی صلح نوبل ۱۹۹۷، یکی دیگر از آثارم است که از زبان انگلیسی ترجمه شده است؛ یک روانشناسی نوین که از زندگی خود نویسنده و پژوهشهای گستردهاش در زمینهی مقابله با ناامیدی در زندگی برگرفته شده است. با ترجمهی کتاب« گیاهان دارویی» اولین برگردان از زبان فارسی به انگلیسی را تجربه کردم. در ادامه، یکی از مهمترین آثار رمانهای نو را از نویسندهی کانادایی انتخاب کردم. «جادهی سهروزه»؛ کتابی که جوایز ادبی را برده و بخش اول از «سهگانهی برد (Bird Trilogy)» است. انتشارات مروارید این کتاب را چاپ کرد.
نواک: کتاب «جادهی سه روزه» را خودت انتخاب کردی یا پیشنهاد ناشر بود؟ اگر نظر خودت بوده چطور «جوزف بویدن» را شناختی و خواستی کارش را ترجمه کنی؟ کلن یک داستان باید چه ویژگیهایی داشته باشد تا جذبت کند برای اینکه بخواهی ترجمهاش کنی؟
محمد: «جادهی سهروزه» را یکی از دوستان خوبم به همراه چند کتاب انگلیسی دیگر برای ترجمه پیشنهاد داد. کتابو گرفتم و در اینترنت درباره خود نویسنده، موضوع داستان، جوایزی که گرفته تحقیق های وسیعی انجام دادم. همهچیز کتاب را مناسب ترجمه دیدم. مهمتر از همه اینکه با داستان و شخصیتها خیلی خوب ارتباط برقرار کردم. از نظر من مهمترین موضوع در ترجمه اینه که با خود داستان ارتباط برقرار کنی؛ با شخصیتها، فضای داستان و … متاسفانه ترجمه کتاب در ایران شرایط خوبی نداره. امروزه مترجمها مجبورن بیشتر کارهایی را ترجمه کنند که منحصرا از نویسندههای معروف باشه. مگه یه نویسندهی معروف در سال چند تا کتاب مینویسه؟ چرا کارهای نویسندههای جوان اما توانمند کمتر باید مورد توجه قرار بگیره. ناشران هم با توجه به شرایط امروز، کتابهای کم حجم از نویسندگان نامدار را از مترجمان معروف قبول میکنند تا میزان ریسکشون در سرمایهگذاری کتاب پایین بیاد که جدیدا هم رایج شده.ترس از مجوز گرفتن یا نگرفتن کتاب از ارشاد هم باید به مشکلات بالا اضافه کرد. یا باید کتابهای بازاری در حوزههای عامهپسند رو ترجمه کنی یا اینکه برای دلت و عشقی که به این کار داری ترجمه کنی. من ناخودآگاه به سمت مبحث دوم کشیده شدم.
نواک:محمد همانطور که در مقدمه کتاب هم نوشتهایی نویسنده (جوزف بویدن)علاقه خاصی به فرهنگ سرخپوستان شمال امریکا داشته، آیا خودت هم به این فرهنگ اشراف یا علاقه داشتهایی؟ مطمئنن ترجمه صرفن برگردان واژهها به زبان مادری نیست، چقدر خودت را مقید میدانی در مورد چیزی که میخواهی ترجمه کنی تحقیق کنی و اطلاعات جمع کنی؟
محمد: بله خود من هم علاقهی بسیاری به فرهنگ سرخپوستان دارم و در ترجمهی واژهها از فرهنگهای معتبر و بهخصوص خود نویسنده کمک گرفتم. پس از چاپ کتاب، به درخواست نویسنده سه نسخه برایش ارسال کردم که ضمن تشکر فراوان قول هرگونه همکاری را در کتابهای آتی داد. دربارهی بخش دوم سؤال شما هم باید بگویم که مطمئنا ترجمه کردن فقط برگردان واژهها نیست. بهطور مثال در ترجمه کتاب« کار با گِل» که دربارهی گِل رس، انواع روشهای کار با دست و چرخکاری بود علاوه بر وجود خواهرم که سفالگره چندتا کتاب تو این زمینه خوندم و ترجمش حدود یک سال و نیم طول کشید. الان هم که در حوزهی رمان ترجمه میکنم قبلش در مورد موضوع و سبک داستان، نویسنده، نقدهایی که در موردش هست… تحقیق میکنم.در یک جمله بگم: باید با داستان و شخصیتهاش زندگی کنی.
نواک: فکر کنم ارتباط برقرار کردن با خود نویسنده بسیار جذاب باشد با اینکه قانون کپی رایت هم در ایران رعایت نمیشود، آیا جوزف بویدن اعتراضی به این کار نداشت؟ میشود کمی در مورد ارتباطت با بویدن بگویی؟
محمد: بله ارتباط داشتن با نویسندهی کتاب و خالق اثری که دوستش داری خیلی جذابه، البته بستگی به نویسنده داره. بعضیا بهعلت اینکه شناخت خوبی از ایران ندارن جواب نمیدن و براشون عجیبه که قانونه کپیرایت در ایران رعایت نمیشه. حدود یک ماه مرتب بهش ایمیل زدم و از ترجمهی رمانش، شرایط ترجمه و عدم رعایت قانون کپیرایت در ایران صحبت کردم. ازش خواستم برایم دستنوشتهای بفرسته تا در صفحهی اول کتاب ازش استفاده کنم. جوزف ابتدا در جواب درخواستم دربارهی ارسال دستنوشتهای از خودش برای من، میگفت با نمایندهاش تماس بگیرم.جوزف انسان فوقالعاده خوبیه. سعی کردم جدا از بحث کتاب رابطهی دوستانهای باهاش برقرار کنم. و این موضوع اتفاق افتاد.من در مورد اصطلاحهای کتاب بهویژه اصطلاحهای سرخپوستی ازش سوال میکردم و اون هم صادقانه جوابمو میداد. بویدن استاد دانشگاه نیواورلئاندر رشتهی نویسندگیه و همسرش هم نویسندس. ارتباطم زمانی خیلی نزدیک شد که بهش گفتم رمانش در ایران چاپ شده و اون هم آدرسش رو داد و از من خواست چند جلد براش بفرستم آمریکا. بعد از اینکه کتابا دستش رسید فوقالعاده ذوقزده شد و از من تشکر کرد. از اینجا بود که ارتباط ما صمیمی شد. من هر سایت و خبرگزاری ایرانی رو که رمانش رو معرفی و نقد کرده بود براش لینک میکردم و اون هم تشکر میکرد که مطلعش میکنم. وقتی از تصمیمم برای ترجمهی رمان دومش با نام «از میان صنوبرهای سیاه» مطلعش کردم، خیلی استقبال کرد و سرانجام برای رمان دوم نامهی تشکری رو برام ایمیل کرد. برای من کاملا تعجبآور بود بدون اینکه منو از نزدیک دیده باشه خصوصیاتی در ایمیلش آورده بود که دوستان نزدیکم منو با اون خصوصیات میشناسن. جوزف همچنین شماره تلفن منزلش رو به من داد تا هر وقت مشکلی داشتم بهش زنگ بزنم. با وجود بیمهریهایی که اینجا دیدم، جوزف از اونور دنیا با تشویقهاش به من انگیزه داد.
نواک: به نظرت مترجم باید کامل و دربست در خدمت متن باشد یا میتواند گاهی خودش را از آن تعهد نسبت به متن آزاد کند و کمی آزادی عمل داشته باشد. تو خودت چطور کار میکنی؟
محمد: بهنظرمن یک ترجمهی خوب از چند مقولهی مهم تشکیل میشه. تسلط به موضوع داستان و بهویژه سبک نویسنده، انتخاب معادلهای مناسب با توجه متن و شیوایی متن فارسی طوریکه برای خواننده لذت بخش باشه و خواننده احساس نکنه یک متن ترجمهشده رو میخونه. من هم با رعایت این موارد سعی می کنم ضمن متعهدبودن به سبک نویسنده و رساندن پیام او به خواننده ترجمهای روان و شیوا داشته باشم.
نواک: محمد هیچ وقت دوست داشتهایی خودت داستان بنویسی؟ شاید هم نوشتهایی، کار دیگری هم غیر از ترجمه انجام میدهی؟
محمد: من بیشتر دوست دارم مردم جوادی رو به عنوان یک مترجم خوب بشناسند تا یک مترجم و نویسنده. البته بعضی وقتها یه موضوع تو ذهنم مییاد و مدام باهاش کلنجار میرم و کلی مطلب برای نوشتن دارم و دوست دارم اونو رو کاغذ بیارم اما تا حالا فرصت این کار پیش نیومده. غیر از ترجمه عاشق فیلمدیدن هستم و معمولا تو هفته ۳ یا ۴ بار فیلمای جدید و روز دنیا رو میبینم. فیلمایی از کارگردانهای خوب دنیا مثل دیوید فینچر، اسکورسیزی، کلینت ایستوود و …. کوهنوردی و مسافرتو هم دوست دارم؛ البته اگه وقت داشته باشم.
نواک: هیچ وقت شده یک کتابی را بخوانی و فکر کنی کاش تو ترجمهاش کرده بودی؟
محمد: نه، من هیچوقت نخواستم جای کسی باشم و اگه ترجمهی خوب رو بخونم مترجمش رو تحسین میکنم.
نواک: آیا کتاب جدیدی ترجمه کردهایی یا در نمایشگاه کتاب جدیدی داری؟ از کارها و برنامههای امسالت برایمان بگو.
محمد: چاپ اول رمان «جادهی سهروزه» تموم شده و چاپ دومش به نمایشگاه کتاب میرسد. ترجمه و ویرایش رمان «از میان صنوبرهای سیاه» را اواخر پارسال تمام کردم که هنوز با ناشر خاصی قرارداد نبستهام. این، دومین رمان جوزف بویدن کاناداییه که سال ۲۰۰۸ منتشر شد. این رمان یک سال پس از انتشار، جایزهی گیلر، ارزشمندترین جایزهی ادبی کانادا را از آن خود کرد و در همان سال جایزهی لیبریس را در دو بخش نویسندهی سال کانادا و حوزهی ادبیات داستانی بهدست آورد. این کتاب در سال ۲۰۱۰ نیز نامزد دریافت جایزهی ایمپک دابلین، گرانقیمتترین جایزهی ادبی جهان شد.ترجمه و ویرایش این رمان تقریبا ۷ ماه طول کشید و امیدوار بودم به نمایشگاه برسه که بنا به دلایلی این اتفاق نیفتاد. متاسفانه با اتفاقهایی که در حوزهی کتاب در ایران داره میافته کمی ناامید شدم.با توجه به اتفاقهایی که در این حوزه برایم افتاده است امسال تصمیم گرفتهام در انتخاب رمانهایم کمی محتاطتر اقدام کنم تا با مشکل کمتری مواجه شوم. ترجمهی رمانی را آغاز کردهام که جوایز بینالمللی فراوانی را از محافل ادبی جهان گرفته است.
نواک: بهترین کتابی که اخرین بار خواندهایی چه بوده؟ میشود ماندگارترین صحنهاش را که در ذهنت تا مدتها مانده برایمان اینجا بنویسی یا تعریف کنی.
محمد: تو کتابایی که هنوز ترجمه نشده میتونم رمان «۲۶۶۶» «روبرتو بولانیو» رو بگم و تو کتابای ترجمهشده «ناتورِ دشت» «جی.دی.سلینجر» خوبه. ماندگارترین صحنههایی که به یادم مونده به فیلمها مربوط میشه. سریال فرار از زندان منو بهشدت تحت تاثیر قرار داده بود؛ طوریکه با شخصیتهای آن زندگی میکردم. شخصیتپردازیهاش خیلی خوبه. فیلمهای(seven) 7، بازی (Game)رو هم خیلی دوست دارم.
نواک: بیشتر نویسندگان و مترجمان آیین خاصی قبل از شروع کارهایشان دارند.(مثلن بعضیها شمع روشن میکنند یا موسیقی گوش میدهند…) آیا تو هم عادت خاصی داری قبل از آن که کار را شروع کنی یا شاید در هنگام کار؟
محمد: عادت خاصی که نه اما نباید دغدغهی ذهنی و مشغلهی فکری داشته باشم در اینصورت نمیتوانم ترجمه کنم. خیلی وقتها اتفاق افتاده که چند هفته ترجمه نمیکنم تا وقتی به شرایط مناسب ذهنی برسم.در زمان ترجمه باید محیط آرام باشد.
نواک: و در آخر؟
محمد: امیدوارم شرایط برای نویسندگان و مترجمان و ویراستاران کشور بهتر شود و به آن روز برسیم که نویسنده و مترجم در این کشور بدون داشتن دغدغههای مالی به حرفهی تخصصیاش بپردازد. باید به این رشد فکری برسیم که فرهنگ کتابخوانی در اعتلای سطح فرهنگی مردم ضروری است و میتونه باعث رشد فکری مردم شود.